همه ی داراییمو، به تو بدهکارم من...
برای شما به کنار، برای خودم هم وقتی میخوام بنویسم چه اتفاقاتی میفته و چه نکات جالبی دریافت میکنم و یا چه شرایطی اینجا هست، نمیدونم کدومش رو بنویسم...
فرصتش هم نیست یعنی تو اولویت هام جا نمیشه...
امروز وارد اتاق شدم سه نفر از شش نفرمون خواب بودن، نیم ساعت تا شروع کلاس وقت بود، گفتم آخ جون... نیم ساعت در سکوت،چه کاری رو انجام بدم حالا؟
بعد شروع کردم به نوشتن...
و داشتم تصمیم میگرفتم بین درس و خاطره نویسی و یه کار شخصی ام، اولویت با چیه که فهمیدم اولویت با خوابیدنه:)
همونجا بود که متن رو رها کردیم و به خواب عمیقی فرو رفتیم:)
فقط حیف که یه ربع بیشتر نبود.
*
از طرح مون نمیدونم چی بگم
چون شماها بعضی هاتون اصلا به گوش تون نخورده و الان هر چی بگم همون میشه ذهنیت اولیه ی شما
صرفا در این حد ذکر کنم که واقعا احساس میکنم باید مبّلغ اش بود، باید برای گسترش این طرح وقت گذاشت باید ....
همون کاری که خادم های عزیزمون دارن میکنن...
با سختی خیلی زیاد و تلاش خیلی زیادی این شرایط رو برامون فراهم کردن به لطف امام رضا علیه السلام.
و من واقعا اخلاص رو توی تک تک شون می بینم.
همین که توی این دوره زمونه این تعداد آدم حسابی کنارت باشن عالیه...این تعداد استاد خوب و واقعی، همکلاسی، هم اتاقی...
اینکه مجاور امام رضا(ع) هستیم که جدای همه اینهاست...
دیگه واقعا اگه آدم سختی ای به چشمش بیاد خیلی بی انصافیه...
**
آرزو میکنم خودتون بیاید و ببینید
اونهایی که نرفتن و میتونن برن...
چون فقط میتونم بهتون بگم اینجا،در سایه ی لطف امام چیزهایی می بینم که....تو زندگی ندیدم...
هر وقت هم غرور میگیره من رو و فکر میکنم همینقدری که دارم کافیه، انگار دیگه هیچ روزی ای بهم نمیرسه...
راستی
اگه خدا قبول کنه، به نیابت تون نماز خوندم و سلام رسوندم...
و اما،این تصویر:
سعی کردم خیلی ها رو نام ببرم... اگرچه اسامی نوشته شده محدوده...
ان شاالله که از همه قبول باشه.
/ متن روز چهاردهم/