و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

بارقه های بلوغ در شب تولد

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۲۴ ب.ظ

امسال، تولد خیلی جالب و متفاوتی داشتم
به یه احساس بلوغی در خودم رسیده بودم که واقعا منتظر نبودم کسی برام کاری کنه. تو ذهنم این بود که من امروز به دنیا اومدم، پس باید بررسی کنم ببینم وجودم چقدر برای اطرافیانم مفیده و باید به اونها خوش بگذره. باید خوش اخلاقی کنم و ...
البته چند روز قبلش مهمان داشتیم و قصد خرید لباس و ... داشتند، همسرم گفت حقیقتا دنبال سوپرایز کردنت بودم ولی گفتم الان که تو بازاریم، اون چیزی که نیاز داری و بهم گفتی رو اگه پیدا کردی بخر.
هدیه‌ام رو از قبل گرفته بودم و خیلی هم راضی بودم از اینکه خودم انتخاب می‌کنم تا اینکه پول همسرم صرف چیزی بشه که چندان نیازش ندارم یا اندازه‌ام نیست یا دوستش ندارم.

روز تولدم هم قرار بود همسرم نباشه. ولی بازم اهمیتی ندادم و شب قبلش، خیلی شیک برای خودم کیک درست کردم، که دخترم کیف کنه، شام خورشتی که خودم دوست دارم درست کردم و اتفاقا خوشگل تزیینش کردم ، خونه رو زیبا کردم و ... همه کارهایی که برای تولد یه شخص دیگه می‌تونم انجام بدم.
و حتی از قبل، برای خودم هدیه هم خریده بودم. دو سه تا محصول پوستی که نیازشون داشتم. فقط قصد داشتم تو یه جعبه خوشگل بچینم که یادم رفت و از همون بدو رسیدن بسته پستی، استفاده شون کردم.

خلاصه خیلی تولد خوبی شد. اولین بار بود که بجز مادرم و همسرم، هیچکس دیگه بهم تبریک نگفت. و بعضیا با تاخیر یادشون اومد. ولی مثلا خودم اومدم شب قبل تولدم به پدرم زنگ زدم و حالش رو پرسیدم، بنده خدا کلا یادش نبود،  منتطر هم نبودم می‌دونم هر سالی هم که تبریک گفته مامانم یادش انداخته :) ولی دوست داشتم با پدرم صحبت کنم و در شب تولدم، خودم جویای حالش باشم.
حتی حلقه اصلی دوستام که اون روز جلسه داشتیم باهم و خونه ما بودن، برخلاف هر سال، یادشون نبود تولدمه. ولی من خیلی خوشحال و خجسته بودم، چون بعد ۳ سال ، درست روز تولدم ، برای اولین بار میزبان استاد جانم شده بودم و این برام یه هدیه خیلی ارزشمند بود، حتی با اینکه باز هم همسرم نبود و در تدارکات قبل و بعد میزبانی تنها بودم...
احساس بلوغ کردم امسال و اینکه چقدر فرموده مولاعلی حقه که : بهترین آسودگی در بی‌توقعی از مردم است.
البته من هنوز خیییلی فاصله دارم و هنوز توقعات بیجا و بی‌ارزش زیادی تو وجودم هست که باعث حال بدم میشه. ولی خب پیشرفت‌هایی هم داشتم که خودش رو در شب و روز تولدم بروز داد و حالمو کلی خوب کرد.

#

یه زمانی که دنبال دوست شهید بودم، می‌رفتم سرچ کنم، ببینم مثلا کدوم شهیدی در روز تولد من، متولد یا شهید شده، اون دوست من باشه. ولی پیدا نکردم‌. بعدا با روش‌های دیگه گاهی به شهیدی متوسل می‌شدم. 

ولی از پارسال، تا چند سال دیگه که داغ شهید رئیسی هنوز برامون داغه، ایام تولدم با یاد ایشون گره خورده و چه خوب رسمی داشت اتفاقا... خستگی ناپدیری، اخلاص، خدمت... خدا رحمتش کنه