اربعین داغ حرم را به دلم... می ماند؟
«میاد خاطراتم جلو چشمام
من اون خستگی تو راه رو میخوام»
از اونجا که ما رو خدا بدون جشن عروسی دلش میخواست
از آنجا که خدا برای ما نخواست هزینه و خرج و مشکلات عروسی رو
از اونجا که شب قدر با التماس و تضرع بعد چندبار عقب افتادن عروسی مون فقط به خدا گفتیم تو را بخاطر امام زمانت، زندگی ساده ما را بدون گناه بدون گناه بدون گناه، برایمان شروع کن.
بدون غیبت، بدون دلخوری، بدون کدورت، بدون بی حیایی..
و خداوند، سادگی را برایمان خواست... یک عروسی ۱۸ نفره، به عشق مادرمان زهرا...
و دیشب، بعد دو ماه و اندی، ندیدن خانواده همسر، شب اول محرم حسین
دور هم جمع شده بودیم،
خواهرهای عزیزم که دلی لبریز از محبت داشتند و جراحت های بسیار از نبودن در شب عروسی تنها برادرشان، با نیت دیدن تازه عروس داماد خانواده، دور هم جمع شدند.
دیشب، شب اول محرم، به پیشنهاد خانواده، همانجا،
روضه خانگی، محفلی صمیمی، دلهای نزدیک و اشک بر اباعبدالله، برگزار شد...
روضه، روضه، روضه...
ای به قربان اشک بر اباعبدالله. که شد برکت لحظه لحظه این زندگی.......
و چه لذتی از این بالاتر؟!
چه مراسمی از این زیباتر؟
*
دیشب، روضه خوان با تمام سوز ، آه جانکاه درونمان را فریاد کرد، « آقا من اون خستگی اربعین رو میخوام... بعد سه روز پیاده اومدن، تشنه و خسته و گرسنه، برسم به دیدنت...به گنبدت... به شش گوشه ات...»
آه حسین....