و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

بل احیاء عند ربهم یرزقون....

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ق.ظ

اون اول ها که با هم رفیق شدیم
خیلی باهات حرف میزدم
اوج غم هام و اوج شادی هام در ارتباط با تو بود...
اصلا همه ی خوشیم این بود برای دیدنت بیام گلزار شهدا
تو اولین شهید زندگی من بودی....
یادمه بعد اینکه با تو آشنا شدم،مادرم میگفت چی شد؟ تو که از بهشت زهرا خوشت نمیومد؟
اما تو....
تو کاری کردی که سالهای بعد دوستی مون،بی قرار اومدن کنار سنگ قبر تو باشم....
بچه زرنگ مدرسه بودی و معلم 18 ساله....
بچه زرنگ مدرسه شدم و 18 سالگی هم معلم...
فکر میکردم دیگه یادت میره من رو...
اما تو خودت،بارها و بارها تو زندگیم اومدی....
اون روزها که روزهایی سختی بود،تو به عنوان شهیدی که خیلی ها نمیشناسن یهو نشونی از خودت بهم دادی....
نشون های کوچیکی که باعث میشد حس کنم که زنده ای....
زنده ی زنده....
صدام رو میشنوی.... و حتما حرفهام رو گوش میدی....
تو اولین دلاور مجاهدی که روح من به اخلاصت گره خورد برادر....
اگرچه خیلی مرید خوبی نبودم
اگرچه باورت نکرده بودم
اما تو اوج معرفتی....
همیشه یادم بودی مومن خدا....
همیشه حمایتم کردی....
*
امسال اولین سالگردی بود که برات چیزی ننوشتم...
اما خودت بارها ازم خبر گرفتی....
این یعنی تو حواست هست،و شاید منتظر نوشته هام بودی که پیغام محبتت رو به دلم رسوندی....
شاید منتظرم بودی...




شهید مجتبی محمدی دارانی....
این چهارمین سالگرد شهادت شماست که..... البته،نمی شناسمت....



این یک مطلب احساسی است...فقط همین

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۵۶ ب.ظ

تو رو به خاطر محبت مادر
نوحه خون های محترم
روضه ی مادر رو خوب ادا کنید....
ملاک خوب بودنش کشتن مخاطبها از غم نیست....

آ خدا خیرتون بده
نگید تو کوچه چی گذشت
همه ی حرف رو که نباید بگی....

اصلا همین که یک نفر به مادرت بی احترامی بکنه برای مردنت بسه
دیگه نگید این عمق بی حرمتی تا کجا میره...
دیگه نگید که فاطمه
ریحانه ی خدا و دختر رسول
رنگ صورتش عوض میشه
دیگه نگید که ....

از صلابتش بگید...
زهرای علی اون کسی نیست که پهلوی شکسته و نشان سینه بشه ویژگی اش...

بعد از تو علی خانه نشین شد....

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ق.ظ

هیچی نمیتونم بگم....


مولاجان تسلیت....
همین...
:((