و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

من به تو فکر میکنم، تو به هر چه جز من!

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ب.ظ

در میان کاغذهای پراحساسِ دست خورده ات،

و لابلای ردپای قلم،

که افکار شبانه ات را واژه کرد و اشکهایت را جاری

گشت میزنم پیِ نوشته ای...

نوشته ای که «عشق» را معنا کند و وجودم را مسرور

نوشته ای که مرا مستقل کند از «آه»...

 

و اما یافت نمی شود!

 

می دانم،

از میان امواج طوفانی افکارت،

                                  قطره ای از آنِ من نیست...

 

92.9.9

به سبک شهدا 3 (مهریه)

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ب.ظ
مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا.

سکه را بعد عقد بخشیدم.

 اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و صفحه اولش اینطور نوشت:

 امیدم به اینست که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر،

که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب.

حالا هر چند وقت یکبار که خستگی بر من غلبه میکند،این نوشنه ها را میخوانم و آرام میگیرم.  

 

شهید محمد جهان آرا



ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر...

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۶ ق.ظ
واژه های بلوری - ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر...ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر...با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
رده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما

آقاسی

بغض...

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۳۹ ب.ظ
واژه های بلوری - بغض...بغض...بغض...

فلسفی ترین احساس بشری است،

بغض، لبریز از سکوت...

 

حجم تنهایی تو بیشتر از بودنِِ ماست...

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ق.ظ
واژه های بلوری - حجم تنهایی تو بیشتر از بودنِِ ماست...حجم تنهایی تو بیشتر از بودنِِ ماست...

****

کجای تاریخ بود،

که شناسنامه ام را گم کردم؟

و مذهب،

به کدامین گناه، از یاد رفت...؟

چه کرده ام با دلِ خویش،

که یاد تو،

اشکهایم را جاری نمی کند،

و شعرهایم،

ناتمام تر از همیشه،

تمام می شوند...

*****

93.3.22




به سبک شهدا 2 (نوع دوستی)

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ب.ظ
واژه های بلوری - به سبک شهدا 2 (نوع دوستی)به سبک شهدا 2 (نوع دوستی)ته صف بــــودم
به من آب نــــرسید
بغل دستــــــی‌ ام لیـــــوان آب را داد دستــــــم
گفت: من زیاد تشنـــه نیستـــم
نصفش را تــــو بخـــور

♥•٠·
فــــرداش شوخـــی شوخـــی
به بچــه‌ ها گفتـــم از فلانـــی یاد بگیرید
دیروز نصــــف لیـــوانش را به من داد
یکــــی گفت: لیـــــوان‌ ها همــــه‌ اش نصفـــه بود ...

 

منتظر، استوار است...

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ب.ظ
واژه های بلوری - منتظر، استوار است...منتظر، استوار است... 

****

به انتظارتان نشسته ایم...

 

دریغ!

 

به انتظارِ تو

نباید نشست و

غرق در سکوت شد،

 

به انتظار و احترام تو؛

باید ایستاد،

قاطعانه و محکم.

 

*****

پ.ن: از نوشته های قدیمی/ 92.7.12