پدر....
يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ق.ظ
این روزها...
واژه پدر، پتکی شده...
که مدام تکرار می شود
و بر سرم فرود می آید
بر قلبم می نشیند
داغ غمِ...
گفتند قدر بدانید
داشته هایتان را
الآن ذهنتان درگیر هزار مسأله است
اما
روزی می آید که می گویید
خدایا
فقط دو ساعت...
ببینم
پدرم را
این روزها
حق می دهیم
به بعضی آدم ها
که دلشان تنگ شود
برای پدرشان
و بخواهند
فقط دو ساعتِ دیگر فقط
ببینندش...
اما
بیایید به همه شیعیان حق بدهیم
نه
به همه مسلمان ها
شاید هم
به همه موحدین
اصلا
به همه حق گرایان...
به همه بشریت...
بیایید حق بدهیم
که بخواهند
پدرشان را
یا ابتاه...
.
.
.
گفتند
حال کسی که
از امام خود
دور افتاده
و به او
دسترسی ندارد
بدتر است
از حال
یتیم...
آری
بدتر است...
.
.
.
خدایا...
به این نفس من
بفهمان
حال دلم را
کاری کن درک کند
یتیمی را
دل ما هم پدرمان را می خواهد...
.
.
.
البته
چیزهای دیگری هم گفتند
گفتند از امیر المومنین
همان که
" أنا و علی ابوا هذه الامة "
گفتند که در نهایت مظلومیت
و دلشکستگی
فرموده:
رهبری که فرمانش را نبرند
چه کند؟
یا أیها العزیز...
شما چه میکنی؟...
آه...
مسّنا و اهلنا الضّر
زیان دیده ایم...
که شما را ندیده ایم...
گفتند فرق است
بین
دیدن و دیدار
ما زیان دیده ایم
که ندیده ایم
شما را
در زندگیمان...
یا
حتی
بدتر
ندیده گرفتیـــ...
آه...
و جئنا ببضاعة مزجاة
با اندوخته کمی آمده ایم
اما
اندوخته آوردن با خود
بر سر سفره کریم
بی ادبیست
ما
حتی ظرفمان را هم
از شما می خواهیم
یا...
یا أبا...
دیگر
باید
دلم را
بزنم
به دریا...
میدانم
که رسم فرزندی
به جا نیاوردم
اما
یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئین...
- ۹۳/۱۲/۱۰