و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

خاطرات سفر عشق...1

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ب.ظ

برنامه ریخته بودیم از بیستم بریم...

چهارشنبه غروب...

اون یه دونه جای خالی ماشین،پر شد...

اما این زائر تنهای ما

خیلی طول کشید تا حاضر بشه برای سفر...

تا صبح پنجشنبه که پاسپورتشون بیاد آروم بودیم همه...تا پنجشنبه غروب که راهی شدیم...

تا جمعه صبح که رفتن دنبال ویزا...

دیگه خیلی دلتنگ شدم...

اقای من جمعه شدها...

اون روز کسی حالش خوب نبود...

زائر تنهامون اشک میریخت و التماس ارباب رو میکرد که بطلبن...

جمعه بود و تو خونه منتظر خبر بابا که ویزا چی میشه...

کلی مشکلات پیش اومد تا گروه پیدا بشه و...

و یکشنبه صبح شد نوبت آمدن ویزای زائرمون...

تقریبا داشتم دق میکردم...

یکشنبه؟!!!!

انگار یکی نهیب زد...فکر کردی کربلا رفتن راحته؟ میخواستی زودتر بری که کیف کنی...سیر بشی...؟ 

مگه ارباب میذاره؟ مگه سیرشدن داره این مسیر؟

اصلا فکر کردی دست خودته؟ که اراده کنی بری کربلا و بری؟ نه جانم! اگه اقا اذن نده حسرت به دل می مونی...

خیلی بد حالی بود...خیلی ها رفتن و ما که از همه زودتر میخواستیم بریم...

حتی فکر اینکه نکنه آقا نذاره بریم..

آقا من چطور برگردم شهرمون؟ چطور زائرای اربعینت و ببینم و نمیرم...

آقا جان مادرت.....

دق میکنم ردم کنی...



ردم نکن...

ردم نکن....





  • .. مَروه ..

نظرات  (۴)

  • مــ. مشرقی
  • چقد عجیب...
    تورو که طلبید رفتی دیگه :)
    پاسخ:
    چی عجیبه خواهر؟؟

    ان شاء الله شما...
    ما رو هم که اصلا راه نداد :(
    پاسخ:
    ان شاء الله به زودی مومن
    سلام به گل دخدر خودم
    مجدد زیارت قبول 
    فقط اونی که کربلا رفته،حال و روزت و میفهمه
    اون اضطراب،اون دلشوره
    مروه،دو سه ساعت قبل رفتنم،یهو پسرم تب کرد،در عرض نیم ساعت چنان تبش بالا رفت که رو دست رسوندمش بیمارستات
    اونجا هم نگران تب پسرم بودم هم نگران خودم
    بی اختیار اشکموجاری بود
    اصلا کاری نداشتم کسی نگام میکنه یانه
    میگفتم خدایا،ینی حال گیری تا این حد
    تا شبش که میخواستم برم،همچنان تب داشت
    ولی همسرم گفت برو من حواسم هس
    تمام مسیر تهران تا مهران هممون در حال صلوات فرستادن بودیم
    خدا به خیر گذروند ولی هیچ وقت اون استرس رو یادم نمیره
    پاسخ:
    سلام رفیق خوبم...
    ممنونم...
    اخی عزیزم..همینه دیگه
    امام حسینه و کرب و بلاش...

    این روزها زیاد دعام کن لطفا
    چقد قلمتو میدوستم:)
    پاسخ:
    چقدر خووب:(
    دوباره خوندی؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">