حسرات تحصیلی!
پایان کلاسه،بحث کتاب میشه و نمایشگاه
استاد شروع میکنه...
شماها باید نهج البلاغه بخونید...کارتون اینه...
روزی چند آیه قرآن،یکی دو خط نهج البلاغه..
از همین ها شروع کنید...
یکی داره با گوشیش ور میره،
یکی تو فکره
یکی..
یکی های زیادی مثل من اون لحظه متنبه میشن اما...
تکرار دوباره ی کلام اساتید دلسوزمون که دانشجویی چندوقت دیگه تموم میشه و آه حسرت میخوری مثل یه طوفان دوباره بهمم می ریزه...
بهم میریزم که با عشق اومدم این رشته و با عشق حاضرم صبح تا شب،شب تا صبح بخونم و بخونم و بخونم..اما نمیکنم این کار رو.
اولینش و مهم ترینش و کمر شکن ترینش اینه نظممو با زندگیم به روز نکردم...
هر دفعه سه شنبه که میشه همکلاسیا میرن سر زندگیشون و تاااا یکشنبه،هیچ درس اختصاصی ای ندارن برای خوندن_اصلا تصور اینهمه زمان خالص داشتن برام سخته...واقعا سخت_اما یکشنبه که میشه،استاد که میپرسه هیچکس بلد نیست...
یا بهتره بگم درس خونده نیست...
ماها یه عده باهوشیم که دور هم جمع شدیم داریم نون استعدادمون رو میخوریم....
می دونین؟
حس میکنم این بی نظمی اسراف گر میکنه منو...
اسراف بیت المالی که برای دقیقه دقیقه ی تو کلاس بودن من داره خرج میشه...
اسراف انرژی استادم که یه نکته رو چندبار میگه بخاطر فراموشی من
اسراف خیلی چیزها...
این حسرت ها،حق الناس ها،فکرها،تحلیل ها
چیزاییه که شبها از ذهنم بیرون نمیره..
یه وقتایی غبطه میخورم به زمانی که دارن...
گرچه آدمها تو شرایط سخت مرد میشه و اصلا شدائد آدم رو خالص میکنه..
*
همیشه یک عالمه حرف می زنم بعضیاشو مینویسم،نباید اجازه بدم محدودیت این فضا و رفاه صفحه کلید حرفامو نگفته بگذاره یا کم حرفم کنه.
راستی...اگر خواستید ببینید که چه شد آخر کربلایم «یا مسبب الاسباب» را بخوانید..
- ۹۵/۰۲/۰۶