از شلمچه باید گفت
شلمچه
بوی چادر خاکی زهرا..س رو میده..
همه جا خاک بود...
همه جا چادر خاکی بود
همه ی روزها فاطمیه بود
اما اون شب
شهادت مادر
جا نشدن توی مسجد
نشستن روی خاک ها
رو زمین شلمچه
زیر آسمون
وسط بر بیابون
شب تاریک
و سکوت....
سکوت که نه
پر از صدا بود
صدای روضه ی مداح
صدای ضجه ی بچه ها
صدای فراق کربلا موقع قرعه کشی
نه سکوت نبود
بهت بود
بهت هم نبود
هم سکوت بود و هم صدا بود و هم انابه ی به درگاه خدا
اما روحم نمیدونم کجا بود که وقتی تموم شد مراسم و گفتند که بریم
وقتی برگشتم و نگاهم رو چرخوندم بین خاکا
وقتی ناخودآگاه به زبونم اومد:
همه جا بروم..به بهانه ی تو
اگرم نبود..دلی لایق تو
همه جا دنبال تو می گردم
همه جا دنبال تو می گردم
که تویی درمان همه دردم
یا اباصالح مددی مولا...
اشک واقعی اون لحظه بود از چشمانم بارید...
من که نمی فهمیدم هستند یارانی که بر همین خاک،مستشهدین بین یدیه شدند..
من که نمی فهمیدم و نمی فهمم دیدار یار یعنی چه
اما چشمانم به حقیقت،دنبال آن یار می گشت
و دنبال بانوی 18 ساله ای با چادرخاکی و قد خمیده اش..
میدانستم که هست،اما من لایق دیدارش نبودم
میفهمیدم که هست
مگر نه اینکه شلمچه بوی چادر مادر را دارد؟
مگر نه اینکه مادر نمیگذارد تنها در بیابان زیر آسمان خدایش،رو به ماه قرص حسنی اش،روضه ی علی اکبرش را بخوانیم...
اصلا ما را چه شده بود آن شب که از حسین گفتیم،از کربلا،از علی،از دفاع،از حرم،از مادر..س
اما نمردیم...
مگر نه اینکه خود مادر..س آراممان کرد؟
تک تکمان را نگاه کرد..؟
من حتم دارم که مهدی فاطمه آن شب......
آه...
بگذریم....
ای کاش که نگاهم،بر همان خاک ها می ماند...
ای کاش که این عید فاطمی ادامه یابد....
من
دور شدن از شهدا را
تاب ندارم....
به خداوند قسم
که تاب ندارم....
**
- ۹۵/۰۱/۲۹