و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

خوف فرزند شک است

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۰۰ ب.ظ

خودم تعجب میکنم انقدر مدته که ننوشتم..

از بس توی ذهنم متن اماده میکنم و حرف میزنم و سوال میپرسم یادم نمیمونه که همه ی اینها توی ذهنم بوده و به کسی نگفتم،وقتی پی جواب میرم و عکس العمل،یا میام که ببینم کسی اینجا نظر گذاشته یا نه،تازه متوجه میشم اصلا ننوشتمش!

این حالت ذهنم رو همیشه دوست داشتم..اینکه اگه استاد سرکلاس خاطره میگه منم برم تو فکرای خودم،کارمو پیش ببرم خوبه.وقتی برنامت پر باشه،اتلاف وقتت خیلی کم میشه.

اما یه وقتهایی انقدر سرمون شلوغه و درگیر خودمونیم،حواسمون به اطرافمون نیست،یه وقت هایی این مشغله باعث میشه برخی کارها که شاید دیگه انجامش اولویت نداشته باشه رو ادامه بدیم..و فکر نکنیم بر فرض که من اینکارو کردم،ایا بازدهش به نسبت هزینه ی جانی و زمانی و ... که از من گرفت می ارزید؟

مثلا بعضیای ما،من جمله خودم،بخش عمده ی کارامون رو توی نت انجام میدیم.

به من گفتن تو فلان نشریه بنویس.

تعلل کردم..

اولش که حق رو دادم به خودم و گفتم که خب وقتم کمه و نمی رسم و جاهای دیگه هستم به جاش و...

بعد دیدم همه ی اینا توجیهه..یه مسلمانی به من رو زده،منم نرم یکی دیگه رو بالاخره پیدا میکنن،کار خدا معطل نمیمونه،من ضرر میکنم با توجیهاتم...

نشستم محاسبه..

اولین عامل تعللم کشف شد: ترس

ترس!

یادم افتاد مدتها پیش یه رفیقی بهم گفت فضای مجاز رو ترک کن،اونجا اغنات میکنه،فکر میکنی وظیفه ی فرهنگیت انجام شده دیگه تو حقیقت کم میذاری،یعنی بخودت حق میدی که کم بذاری.

درحالیکه فعالیت حقیقی خیلی مفیدتره و مقیدتر.

فضای وبلاگ رو کسی جذبش میشه که با مطالب تو مخالف و ضد نیست حداقل

اما فضای نشریه که قراره شما مخاطب از هر قشری انتخاب کنی و یا مخالف ها هم قراره بخوننش،اونجا سخته.

فهمیدم جرئت کافی در ابراز عقاید رو ندارم.

 از اونجایی که استاد یا راهنمای خاصی ندارم که بگم میرم پیشش و بهم راهکار میده،همیشه جوابهامو از طریق واسطه ها میگیرم_که البته این مدل هم عالمی داره_ بعد از مدتها به پیشنهاد همکلاسیم رفتیم کنار شهدای گمنام..

رفتم گفتم من اینطوریم،خودم رو عرضه کردم به شهدا..این ترس های منه،این عیوب منه،اینم هدفمه.

خودتون یه وساطتی بکنید و من رو هدایت کنید.

برگشتم که بخوام خارج بشم،یه کاغذ بارون خورده روی دیوار،توجهم رو جلب کرد..

**

**

امام را در جبهه ی فرهنگی،رها خواهم کرد اگر...

از این به بعد،یک پروژه ی جدید دارم با نفسم..



  • .. مَروه ..

نظرات  (۲)

وبه عبارتی...
ترس توقع.می آورد و توقع.توقف می آورد.
پاسخ:
توقع چرا؟!!
توقف که میاره..
وقتی بترسی با خودت میگی من نیستم افراد دیگه ای هستند برای انجام این کار.این یعنی توقع

وقتی تو نیستی توقع داری دیگران باشند؟
پاسخ:
وقتی تو نیستی،توقع داری دیگران باشن؟

نابودم کردی معصومه..
خیلی تلنگرت محکم بود
کاش آدم بشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">