و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

بعد مدتها،حرف دل

شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ

یکم فضا طوریه که نه میتونم شکایت کنم،نه میتونم رها باشم و آرام...

و این مسلما بخاطر ضعف ایمانمه وگرنه راضی بودم به هر آنچه که خدا برام میخواد.

شرایط انقدر خوب تر از قبله که باید دائما شکر کنم..

اما نمی دونم چرا به ثبات نمیرسم..

خیلی دوست دارم بدونم در یه شرایطی که یک عالم کار هست برای انجام دادن،و از در و دیوار داره می ریزه برام،میتونم بعضی فعالیت ها رو کنار بذارم؟؟

طرف گفت خب یکم برنامتو سبک کن به کلاس فلان روز برسی،خیلی مهمه و ال و بل.

واقعا مهمه،اما گفتم دوست ندارم مثل شوید هر هفته بیام سر کلاس و برگردم بدون هیچ مطالعه ای،استاد بیچاره هم دلش خوش باشه به من شاگرد.

من اگه چیزی رو یاد می گیرم،در مقابلش مسئولیت پیدا می کنم.

دیگه بیشتر از این نمیتونم هندونه بردارم،بهتر اینه که همین چندتا رو به هدف برسونم.

ولی جدای از سوالی که پرسیدم و جوابی که خودم بهش دادم،خیلی دلگیرم..

از وضعیت سیاسی دانشگاه،از جو دادن ها،از برخی مسئولین به معنای حقیقی جنایتکار، از حرص خوردن های بی فایده ی بعضی ها.

ناراحتم بخاطر دوستای تشنه ی حقیقتم که نمیذارن سیراب بشن.

دلگیرم عجیـــــب....

از یه طرف خبر می شنوم یه پسر پاکی که 30 سالش بود،متاهل شد

می شنوم یه دختر گلی که درگیر جهیزیه بود تا بره سر زندگیش،جهیزیه اش جور شد

از یه طرف می شنوم شاگردم که خیلی دانش آموز ضعیفیه و اصلا انگار تو هپروته،پدر و مادر نداره.

از یه طرف می شنوم مادر پدر دختر گل کلاس چهارمم مدام باهم دعوا دارن و می خوان از هم جدا شن،برای همین هم گریه می کرد.

باز تا میام دق کنم،عشق و محبت رو بین برخی آدم ها می بینم و شاد میشم..

می شنوم فلانی بعد از چند سال سختی و بی پول بودن،یه کار خوب گیرش اومده.

چقدررر بالا و پایین داره زندگی..

تا مرز دق کردن می بره و برمیگردونه،تا مرز عشق میبره و برمی گردونه.

چی میشه انقدر بزرگ بشیم که نشکنیم به سادگی.

*

پست خیلی درهمی شد...

هم دوست داشتم شکایت کنم از اینکه سرم شلوغ شده و نمی تونم کنار بذارم کارهامو.هم دوست داشتم گله کنم از آدم هایی که کمک که نمی کنند هیچ،جو منفی میدن و میگن بابا انقدر سر خودتو شلوغ نکن!

آخه عزیز من،این کار رو بذارم زمین برش میداری؟

یا میری سراغ کپی پیست کردن پست تو کانال های تلگرام و به خیال خودت دینت رو به جامعه ی فرهنگی انجام میدی!!!

کاش بزرگتر می شدم که این آدم ها حالم رو به هم نریزن و فقط دلم خوش باشه به خدا.


+ انصافا دلم برای رهبری تنگ شده..

من که آدمش نیستم،دوستم اما انگار،دل و جان منه،

دیشب آقا را دیده بود...

او مولا(عج) را هم دیده..

:(

چشم بیمار شده،تار شدن هم دارد....

*

فعلا

درگیرم با خودم،با خودم و شلوغی هام و به قول دوستم شیرینی خامه ای های هرهفته، اما ان شاء الله که ثبات نزدیکه و زودتر به نتیجه می رسم.

اصلا شاید نتیجه این بود که همه چیزو کنار بذارم رشته ی دانشگاهم رو بگیرم اساسی تا تهش.

انقدر قوی همون یه دونه کارم رو انجام بدم که هم اجتماعی هم سیاسی هم فرهنگی وظیفم رو انجام داده باشم تا این یک سر و هزار سودایی!

نمیدونم...

ان شاء الله که همه ی آدم هایی که قطعا تو یه وهله ای از زندگیشون رو همین نقطه ای که من هستم هستن زودتر تکلیفشون با خودشون روشن شه و به قول یه استادی خیلی زود و خوب تصمیم بگیرن و بهش پایبند باشن.

ببخشید طولانی شد.

خیلی وقت بود یه دل سیر ننشسته بودم پای وبلاگ.

(برای عنوانش خیییییلی فکر کردم چیز مناسب تر پیدا بشه!)

  • .. مَروه ..

نظرات  (۷)

پست خیلی خوبی بود ..باید چند بار از روش خوند ..روش فکر کرد... این مشکلات رو شاید ما ها هم داشته باشیم .. و ققط بهش فکر نکرده باشیم ...


پاسخ:
الحمدلله.
خوب میخونید بزرگوار
  • صحبتِ جانانه
  • دل قوی دار

    :)

    ان شاءالله که از پس همه کارات به احسن وجه برمیای رفیق
    پاسخ:
    دل قوی دار...

    یک جمله از شهید حسن باقری اخیرا دیدم،عجیب دلنشین بود:
    باید بخود جرأت داد...
  • پرواز سپید
  • :)
    یه دلنوشته خالصانه بود!
    همه چیز درست میشه...
    فقط قبل از ورود به کاری مطمئن شو که میتونی تا خار برسونیش

    پاسخ:
    از ته دل بود'
    همچین جیزی دقیقا میسر نمیشه،بخاطر جهلم.
    میتونم تا یه جایی دوراندیشی کنم،اما شرایط متغیره.

    ممنوتم که میخونی
    سلام
    تا حالا نشستید این همه کار و وقت اندک خودتون و اشتیاقتون برای انجام به نحو احسن همه اون کارها رو از بیرون و کاملا بی طرف نگاه کنید؟

    بذارید یه جور دیگه بگم
    روزگار فعلی من اینه:
    وقتی که برای مطالعه و تفکر و تحقیق در 24 ساعت دارم حدود یه ساعت هست
    اون هم قبل اذان صبح
    به این خاطر زمانش رو گفتم که بدونید اون زمان زمانی هست که هر وقت در طول روز آدم بدی بودم خدا اون زمان رو از من گرفت... یا خواب موندم یا بیدار شدمو کاری پیش اومد و نتونستم به برنامه ام برسم یا بیدار شدمو توفیق عملی کردن برنامه هام رو نداشتم

    یعنی فعلا یه، یه ساعت مشروط در اختیار دارم... یعنی این یه ساعت هم هیچ تضمینی توش نیست که همیشگی باشه... به عملکرد من بستگی داره...

    برنامه های من چیه؟ : مطالعات فلسفی و عرفانی... مطالعات طبی... آموختن زبان
    تحقیق ها و مطالعات جامعه شناختی... تفکر کردن در احوال خویشتن... بررسی چالشها و راهکارهای مسائل فرهنگی... تحقیقات در زمینه علوم استراتژیک... و...

    عقلا همه اینها در یک ساعت ممکن نیست... و نیست

    هم سن شما که بودم غرق آرمانهام بودم... اسیر آرمان های خودم بودم...
    برای همین نتیجه نمیگرفتم...
    الان دیدم نسبت به این شلوغی زندگیم بهتر شد...
    اونایی که در بالا گفتم بخشی از برنامه ریزیهای من بود... برای خودسازی و خدمت به اجتماع
    اما فهم من جامع نیست... خدا چون از نیتم خبر داره برنامه جامع رو بدون اینکه من بفهمم پیش روی من گذاشت...
    فرمود اگه میخوای توی جامعه مفید باشی اول باید آدم بشی... گاهی نفس و منیتت در غالب همین آرمانهات جولان میده... اگه واقعا هدفت خدایی هست وقتت رو ازت میگیرم و تو رو درگیر مسائل ضروری زندگیت میکنم ببینم عملکردت چطور هست؟

    میرم خونه... همسرم خسته هست من هم خسته ام... اما بچه ااین چیزا رو نممی فهمه... اون آغوش میخواد... اون حوصله و وقت گذاشتن میخواد... همسرم میگه صبح تا حالا خسته ام کرد بیا کمی نگه اش دار...
    تا وقت خواب ... منو درگیر خودش میکنه... بعدش هم خسته ی خسته... فقط خواب... تازه خواب هم با بیداری توامانه... هی بچه هر یکی دو ساعت بیدار میشه و ... دوباره وقت سحر میشه... بیدار میشم اگه همه خواب باشن یه خلوتی دارم اگه نه که هیچ...
    خدا میخواد چی بگه به من...
    حرف خدا اینه: تو برای من شو تا من همه چیز رو برای تو رام کنم... 
    باید زبان وقایع رو فهمید
    خدا با زبان وقایع با ما حرف میزنه... اونچه که برای شما پیش میاد عبث نیست... هدفی رو دنبال میکنه...
    منی که این روزها حسابی بی وقت هستم و کم مطالعه و کم خلوت و پر از زمین خوردن... خیلی شکسته ترم از روزهایی که خلوت داشتم مطالعه داشتم چون شرایط مساعد بود کمتر زمین میخوردم...
    خدا این شکستگی رو بیشتر از اون درست بودن بدون سختی دوست داره...
    باید به وقایعی که برامون پیش میاد توجه کنیم

    شوق خدمت رو در دلتون میندازه وقت خدمت رو ازتون میگیره... (البته خدمتی که مد نظر شما هست) گاهی میخواد بگه توی خدمت کردنت هم اولویتت الهی باشه نه شخصی...

    خدا همه توجهش به شماست داره باهاتون حرف میزنه... رهاتر به وقایع نگاه کنید... میشنوید
    پاسخ:
    سلام
    خود رو حذف کرده خداوند...
    تشکر مومن
  • چشم به راه
  • دغدغه ها و حرف های آشنایی بودند
    چقدر آدم ها با اینکه دورند ، نزدیکند ...

    موفق باشید ان شالله
    پاسخ:
    واقعا...

    شما نیز رفیق
    سلام
    همه حرفها وگفته ها انگار از دل من بود
    الحمدالله علی کل حال

    جوابها هم که حسابی جوابگوی این حال ما شدند
    نظر جناب صالح رو بسیار استفاده کردم خیلی بجا وبه احوالات ما نزدیک 

    توکل بخدا درست میشه ان شاءالله خواهرم
    پاسخ:
    سلام
    چه خوب که استفاده کردین
    واقعا فکر نمیکردم سودمند باشه این پست.
    لطف بزرگواران هست.

    فکر میکنم باید تا جایی که ممکنه سعی کنیم شرایط رو با خودمون،و جاییکه ممکن نیست خودمون رو با شرایط سازگار کنیم.
    توکل به خدا یعنی چی؟
    چه زمانی باید توکل کرد؟

    احتمالا یک دانشجوی معلم فعال توی یک تشکل دانشجویی اینو نوشته! نه؟:)

    این برهه ها برهه های خوبی هستن تو زندگی! یعنی عالین! توی این برهه ها توی این تصمیم گیری ها آدم بزرگ می شه! توی این درگیری های درونی، فکرش رشد می کنه!

    و در نهایت همه فکراتو که کردی توکل کن به خدا خواهرم. ان شاالله که تصمیمی که می گیره خیر باشه:)

    و یک پیشنهاد که به کار خودم میاد توی این درگیری های فکری! صحبت های رهبری رو توی یک فرصت چندروزه فشرده بخون! برای من بارها این کار راهگشا بوده. صحبتاشون با دانشجوها و زنان!:))

    پاسخ:
    سلام رفیق:)
    حرفاتون حالمو خوب میکنه
    اینکه این برهه ها بزرگم میکنه،اعصابمو اروم میکنه.
    ان شاء الله.
    بله دقبقا احتمالتون درسته،بسی درگیرم این روزا.
    ان شاء الله.
    صحبت های رهبری هم چشم.
    واقعا ممنون ا پیشنهاد و انتقال تجربه.
    لازم داشتم:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">