و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

روبروی حضرت ابوتراب...

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۰۶ ب.ظ

ادامه ی روبروی شهر علم

***

باز آمدم به جای اولم،

کنار آب

روبروی حضرت ابوتراب

تکیه می دهم به سنگهای سرد

ناله می کنم..


ناله می کنم و رفتن و عبور مردمان،

جملگی نبود آنکه باید از نبودنش سرود را

جلوه می کنند...


بودن امام را،

مثل هیـــچوقت

لمس می کنم..


روبروی حضرت ابوتراب

خاک می شوم و ناله می کنم..

من بدون تو کجا روم؟

حضرت پدر..


من به جز تو از تو

ضجه می زدم..

این منتقم...

   

مادری به سوی من شتافت

دست بر سرم نهاد


من کنار او و او کنار من

من به یاد او و او به یاد من

من برای اشک های او و او...

                                   ضجه می زدم...


در مقابل پدر،

یاد کوچه ها و یاد دردها

یاد غربت امام لافتی

یاد صلح مجتبی

             ضجه می زدم...

«یا حسن»

یاد کوچه ی پر از جفا

یاد جمله ی سیاستِ ز دین جدا،

یارهای مجتبی.....

        

ضجه می زدم و او،

                       رفته بود...

                       رفته بود و درد را،

                       از دلم زدوده بود...

ضجه می زدم خدا!
این منتقم؟؟

----------------------------------------------------------

گفته بودم بیدارم از روزهایی که روضه ها میخواندند و دوستانم جان می دادند از اشک،اما من، نظاره گر بودم..نظاره ی حسیــن...
گفته بودم مادری آمد و یاد حسنش...
در تمام این سفر
هیچ کجا
اشک نبارید
مگر با یاد کوچه ها...

من حسنی ام مادرجان...
من حسنی ام..

  • .. مَروه ..

نظرات  (۱)

  • عــ ـاکـ ـف ...
  • آه پدر ............
    پدر .............
    دخترکت 
    اینجا دلش 
    ت ن گ ت 
    شده ...........
    پدر .............
    آغوش پدرانه ات ...........
    شانه های محکم ایوان طلایت .. ...........
    پدر ...............
    شبکه های ضریح ........ 
    خانه ی پدری ..........
    پدر ........
    جمله بندی هایم یادم رفته .........
    پدر ....... 
    زبان دخترت را می دانی دیگر ؟؟؟؟؟؟؟.......
    پدر .................
    .
    خدا می داند پای دو پست آخرت چقدر اشک ریخته شد از چشم های 
    عآکف ...................
    پاسخ:
    :((((

    هعی پدر....

    نوش جانت اشک ها عزیزدل

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">