روبروی باب علم...
دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ب.ظ
مدتهاست که شب را بیدارم...
از کربلا...
از روزهایی که در حرم یار،
روضه ها شنیده می شد
و دوستانم،
جان می دادند از غم
جان می دادند از اشک...
اما من،
نظاره گر بودم..
نظاره ی حسین...
نظاره ی حرم...
مدتهاست که گوشه ای نشسته ام
در کنجی...
و فکر میکنم به خود
فکر می کنم به هیچ
فکر می کنم به اصل فکر!
**
گوشه ای
کنار یک عرب
که ذهن را نشانه می رود؛
گوشه ای کنار آب
روبروی باب علم،
ایستاده ام...
پوشیه به صورت و
کفش های خویش را
به یک مکان سپرده ام...
خودم...
من و دل و حرم..
کنار آب
کنار یک عرب
و یک مسافر غریب
فکر میکنم به جای یک نماز..
راه، باز می شود..
باب شهر علم باز می شود
و من که زائر شکسته ی دیار یار آشنای عادلم
در حریم او
صراط مستقیم را
اقامه میکنم..
نماز ظهر های گرم..
در نجف..
پس از نماز،
بی قرار می شوم
بی قرار یار می شوم
دور از اختیار می شوم
شوری از درون دل........
ساعتی،
منِ سیاه روی
در مقابل امام
سر به زیر و ساکتم..
مادری کنار من
جای من
ضجه می زند
ای پدر
کو امام غائبم
کو معز الاولیا؟
ای پدر
تا به کی بیایم و نبینمش
تا به کی بمانم و نیابمش
تا به کی...
بغض بی حساب من شکست
ساعتی
این منِ حقیر
در مقابل امیر مومنین
از دخیره ی خدا سرود..
ای پدر
پس چرا من از فراق او هنوز،
زنده ام...
پس چرا به جمعه ها نمی رسیم؟
پس چرا پدر.....
----
ان شاء الله ادامه دارد...
از کربلا...
از روزهایی که در حرم یار،
روضه ها شنیده می شد
و دوستانم،
جان می دادند از غم
جان می دادند از اشک...
اما من،
نظاره گر بودم..
نظاره ی حسین...
نظاره ی حرم...
مدتهاست که گوشه ای نشسته ام
در کنجی...
و فکر میکنم به خود
فکر می کنم به هیچ
فکر می کنم به اصل فکر!
**
گوشه ای
کنار یک عرب
که ذهن را نشانه می رود؛
گوشه ای کنار آب
روبروی باب علم،
ایستاده ام...
پوشیه به صورت و
کفش های خویش را
به یک مکان سپرده ام...
خودم...
من و دل و حرم..
کنار آب
کنار یک عرب
و یک مسافر غریب
فکر میکنم به جای یک نماز..
راه، باز می شود..
باب شهر علم باز می شود
و من که زائر شکسته ی دیار یار آشنای عادلم
در حریم او
صراط مستقیم را
اقامه میکنم..
نماز ظهر های گرم..
در نجف..
پس از نماز،
بی قرار می شوم
بی قرار یار می شوم
دور از اختیار می شوم
شوری از درون دل........
ساعتی،
منِ سیاه روی
در مقابل امام
سر به زیر و ساکتم..
مادری کنار من
جای من
ضجه می زند
ای پدر
کو امام غائبم
کو معز الاولیا؟
ای پدر
تا به کی بیایم و نبینمش
تا به کی بمانم و نیابمش
تا به کی...
بغض بی حساب من شکست
ساعتی
این منِ حقیر
در مقابل امیر مومنین
از دخیره ی خدا سرود..
ای پدر
پس چرا من از فراق او هنوز،
زنده ام...
پس چرا به جمعه ها نمی رسیم؟
پس چرا پدر.....
----
ان شاء الله ادامه دارد...
- ۹۴/۱۰/۱۴