و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

خودتو ازم نگیر...

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۴ ب.ظ

همه چیز از اونجا شروع شد که مادرم و برادرم تصمیم گرفتن برن کربلا...

مرداد ۹۴ بود
تازه کنکور داده بودم و نمی‌دونم چرا منو توی محاسباتشون برای این سفر، راه ندادن. فقط میدونم که دلم شکست...
دلم شکست و از ته ته دلم به امام حسین گفتم: آخ! چقدر کربلا می خوام!
دلم شکست و چند روز بعد،
یه آدمی که تازگی ها باهاش دوست شده بودم، یه فیلم بیست دقیقه ای روبروی حرم ارباب، بین الحرمین، برام فرستاد!
کاروان شون، یه گروه تقریبا ده نفره، روبروی حرم حسین، با یه حال زار عاشقانه ای، دم همیشگی هیئت شون رو میخوندن:
نوحه خون گفت: فکر می‌کردی یه روز همگی باهم تو بین الحرمین اینو بخونیم؟
«آرزوم حرم حرم حرم حرم، روبروم حرم حرم حرم....»
دوربین از جمعیت عاشق، به سمت گنبدش چرخید
و من....مثل زائرهای اون کاروان،
زار زار،
گریه کردم....
بارها
و بارها...
فیلم رو دیدم و دلم رفت...
منی که کربلا ندیده بودم، با اون فیلم، یاد اون هیئتی افتادم که پارسال محرم، پرچم گنبد حضرت عباس رو آوردن و دلها رو بردن و بیچاره مون کردن از عشق...
دلم شکست و همینطور شکسته موند... بی قرار... ولی فقط دل بود که می‌خواست بره زیارت امام حسین... هیچ فکر دیگه ای نداشتم.
تا رسید به روزهای دانشجویی.
یه دختر تازه دانشجو شده ی از همه بی خبر، میره اردوی ویژه ی ورودی ها
و مرضیه، دختر باحجابی که مسئول اردو بود انگار، ولی مثل یه رفیق قدیمی صمیمی با من رفتار می کرد...
اون روز توی نمازخونه که همه جمع بودیم تا فیلم ببینیم، اومد جلو و گفت، یه خبر دارم ولی قبلش، یه کلیپی میذارم.
از تمام اون کلیپ کوتاه، فقط این تصویر توی ذهنمه، که یه دختر کوچولو، چندتا پرتقال به زور توی دستاش جا داده و تو یه خیابون ایستاده و به همه تعارف می‌کنه.
اون اولین تصویری بود که من از اربعین دیدم.
مرضیه اومد و گفت: می‌خوایم برای کربلا، ثبت نام کنیم...
مات و مبهوت شدم!
مات و مبهوت...
می‌دونستم کسی منو راه نمیده، می‌دونستم که هیچکس راضی نیست ولی بدون اختیار و از سر عشق، فقط گفتم بذار بپرسم چه شرایطی داره.
تاریخ رفتنش، هزینه اش، پاسپورت نداشتنم، اجازه خانوادم، هیچی! من هیچی از شرایطو نداشتم،
 بجز شوق...
رفتم توی سایت و ثبت نام کردم، شااااید اسمم در بیاد.
و دیگه هیچی به هیچکی نگفتم.
دو هفته بعد، یادم افتاد راستی! یه ثبت نام کربلایی بود! چی شد؟
به مرضیه پیام دادم. مطمئن بودم که من توی قرعه کشی ها هیچ شانسی نداشته و ندارم.
که مرضیه پیام داد: خوشا سعادت، اسمت در اومده.
یادمه پشت گوشی، دستم سر شد و مغزم ایستاد. یادمه خشک شده بود بدنم و نمیتونستم هیچی بگم!
مادرم گفت چی شده؟!
گوشیو دادم به برادرم که اون هم با تعجب منو نگاه می کرد.
پیامو خوند...
کم کم، ذهنم یاری کرد و قفل زبونم وا شد و گفتم: من کربلا ثبت نام کرده بودم!  با خودم گفتم الان میگن: بی اجازه؟!
ولی نه! امامی که منو دعوت کرده بود، همه چیز رو خودش..... مادرم دستاشو بالا برد و اشک شوق توی چشم هاش دوید. داداشم گفت: کی؟ کجا؟!
گفتم اربعین!
اولین چیزی که تو ذهنم بود این بود: کی جرئت داره به بابا بگه؟!
مادرم خودش وساطت کرد. به بابا گفت. بابای سرسخت من، با دو سه تا جمله سر ده دقیقه راضی شد!!! اصلا چی شد که مامان اون حرفها رو زد؟ چی شد که اینهمه راحت همه چیز پیش رفت؟
هیچ چی جز اراده امام حسین، نمیتونست پشت این قصه باشه!
سه روز تا پایان ثبت نام مونده بود و پاسپورت نداشتم!
با استرس زیاااد رفتیم اداره گذرنامه. و درست، آخرین روز ثبت نام، پاسپورت من رسید! سه روزه!
تاسوعای اون سال، دیگه میدونستم که قراره کربلایی شم.
ولی تا نرسیدم و ندیدم گنبد طلایی و پرچم سرخشو،
باورم نشد...
باورم نشد که گریه های اون شبهای بی امید
تا خدا رسید...
و من، بدون اینکه از دلم،با احدی حرف بزنم، اومدم...
اومدم و دیدمش و بهترین سفر تنهایی عمرم رو با حسین(ع)، رفتم...

از اون روزهای شیرین، بهترین خاطره های من، به یادم مونده...
از اون روزها، بهترین یافته های زندگی من، به من رسیده...
و من،

همون روزها بود قصد کردم مثل اون دوستم، مثل مرضیه، انقدر از حسین بگم، تا همه دل ها بشکنه

تا یه روزی که خیلی تنها شدین، یه روزی که هیچکی حرفتون رو نشنید، به امام بگین... بگین منم میخوام..

**

بابا حسین....
می میرم من اگه امسال، راهم ندین...
نمی‌دونم، شاید اصلا زیارت، روزیم نباشه اما، می میرم. می میرم اگه بعد پنج سال زائر اربعین شدن، جا بمونم. نمیگم حتما زیارت، ولی آقا، یه جوری بهم بفهمون که امسال هم، زائرت میشم...
برسون منو به کربلات...حسین جان....
تو که ثابت کردی، فقط اراده کافیه، برای اینکه کنارت باشیم
نه هیچ چیز دیگه ای...
ما رو جا نذار...
بذار بازم بیایم...

 

 

  • .. مَروه ..

نظرات  (۸)

این یادداشت با کلی اشک و با دلی شکسته منو برد توی حال و هوای حرم  ارباب.

جزاک الله خیراً.

با اینکه تقریباً چندسالی هست مکرر توفیق خدمت و زیارت داشتم. اما بدجوری دلم هوای حرم کرد. خدا این توفیق را از  ما نگیره...

 

و خدا به شما زیارت مکرر و با اخلاص نصیب فرماید..

پاسخ:
الحمدلله...

جالب اینجاست که این متن اصلا قرار نبود ابنجا منتشر بشه. دستم خورد و بعد دیگه گفتم شاید روزی مخاطبینم بوده، گذاشتم بمونه.

ممنونم از دعای خیرتون
ان شاالله کرونا راه رو بر ما نبنده و برسیم به ارباب

سلام مومن. جزاکم الله خیرا

 

چه حس خوبی پیدا کردم با این نوشته...

بنده هم هیچ وقت توفیق نشده کربلا برم...

 

ان شاء الله همگی در رکاب آقا، بریم زیارت...

 

 

عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب

یا علی

پاسخ:
سلام مومن

وای....آه....
بی چاره اونکه حرم رو ندبده
بیچاره تر اونکه دید کربلاتو...

ان شاالله...
امبدوارم واقعا..وبه زودی باشه کاش اون روز...

کربلایی بشید. یا علی
  • گرافیک مستر
  • درود بر شما.

    عالی بود.

  • اقای ‌ میم
  • من دوبار قسمتم شده رفتم ولی امان از بار دوم

  • جعفر فتحی
  • بسیار زیبا.

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • 😭😭😭

    ای جانم

    خوش به سعادتت عزیزم.

    من و بگو که راهم ندادن هنوز. 

    پارسال این قدر دلم به رفتن بود، بعد کلی تقلا اون قدر حالم بد بود که قدرت قدم برداشتن و نداشتم و از پس خودم بر نمیومدم. نهایتا خونه نشین شدم😭😭😭😭

    پاسخ:
    شما الان بالاترین جایگاه رو داری خانووم
    چه سعادتی از این بالاتر... که شما الان واسطه به دنیا اومدن یه شیعه امام زمانی
    شاهراه اصلی ولادت یه بنده ی خدایی
    مسیر آفرینش خدایی...
    واقعا نگاه کن ببین چه عظمتی داری بانو.

    خدا چقدر نگاه رحمت داره به بنده هاش؟ چقدر روشون غیرت داره؟
    حالا ببین الان خدا روی شما که با همه سختی، یه بنده اش رو توی جان خودت داری پرورش میدی، چقدررررر رحمت و غیرت داره.

    هر وقت دلت خواست با ارباب حرف بزن خواهر عزیزم... روضه بشنو، ذکر ارباب بگو... دلت جلا می‌گیره،اروم میشی.
    همین که دلتنگی یعنی نگاه ارباب، یعنی محبت ارباب...
    اگه اونها نخوان که راهمون بدن، اصلا الان ابینهمه شوق برای رفتن نداری که، چنان توی روزمرگی خودت غرق میشی نه میفهمی حسین کیه نه کربلا کجاست....

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • 😢😢😢

    دعا کن واسم با دلت قشنگت. 

    ممنون از دلگرمی های خوشگلت.

    چه مامان درجه یکی بشی شما. 😻👶🍃🌻🌼

    پاسخ:
    عزیزی بانوجان...
    شماهم ما رو دعا کن حتما⁦❤️⁩🌹
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • حاجت روا باشی ان شاءالله عزیزم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">