و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

عبدالله بن حسن...

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۴۶ ب.ظ

عبدالله بن حسن
نه زره داشت
نه سپر
نه در سن رزم بود
او می دانست عمویش کشته خواهد شد
او میدانست عمو دیگر جانی بر بدن ندارد چه او به میدان برود چه نرود...
اما نماند...
او به جز فدای دلدار شدن
به چه اندیشید؟
که با دستان خالی
به میدان دوید
و همان دستها را
که تنها دفاعیه اش بود
سپر بلای امامش کرد...


نمیدونم چی بگم..چی بگم...دل به دریا زدن عبدالله بن حسن،تصمیم حر،شرمنده ام کرده..با دستای خالی...برای یاری امامش میره وسط قتلگاه...یعنی بابا شیعه ی علی و اولادش،اگه ابالفضل نشدی،علی اکبر نشدی،زینب نشدی،عبدالله بشو حداقل

وقتی امام زمانت وسط گودی قتلگاهه،از هر سو بهش هجوم آوردن..
هر کی هر چی داره استفاده میکنه برای ضربه زدن به پیکر خون خدا،دین خدا،حجت خدا...
وقتِ تو خیمه نشستن نیست...
وقت سکون و راکد موندن نیست...
وقت حرکته...
وقت دفاعه...
ما حواسمون نیست..

راستی
خبری داریم از امر و فرمایشات نائب اماممان؟
یا او برای خودش میگوید و ما هم برای خود زندگی میکنیم؟؟
نکند
قافله بگذرد
و بی تفاوت بمانیم...

خبری هست....   /منتشر شده در دهه اول_فانوس جزیره/



یک پیش نویس قدیمی

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۱۴ ق.ظ

با اجازتون کوتاه و مختصر حرفهای مانده ی هفته ای که گذشت:

(گرچه جدیدا کلا این مدلی شده که پستهام حرفهای چند روز پیشمه و البته ناراضی نیستم از این وضع)

1

درس خوندن اون طوری که انتظار میره واقعا در من نیست...

اما فکر کنید همین من،طوری شده که معدل بالاهای ترم پیش سر کلاس کلهم تو باقالیا بعد استاد چشم امیدش میره سمت من که شما بگو چی فهمیدی از این جمله.

یا مثلا سر کلاس مکالمه یا همون گفت و شنود منطقی اینه که سر تا پا گوش باشیم و تنها گوش...نه اینکه سوالات بیخود بپرسیم که به راحتی تو فرهنگ لغت یا همین گوگل در دسترس پیدا میشه و گوش بدیم حرف استاد رو میون قهقهمه هامون وقتی داره میگه از من سوالات سخت تر بپرسید...

کلاسه اینجا،باید خودتون دنبال اینها باشید نه اینکه من بگم بهتون.

من که تو دانشگاه درس میخونم تمام راه رو با خودم دعوا کنم که به تو هم میگن دانشجو بعد تو پانزده دقیقه ی قبل از کلاس ببینم هیچکس درس نخونده و وقتی به یکی بگم که پس بیا کمی حرف بزنیم(به عربی) بگه بی خیال نمی پرسه که! من!!!!!! 

پ.ن: میشه به حال زارمون گریه کنیم؟

میشه بفهمیم عمق فاجعه رو؟


2

اصلا مورد اول به حدی ناراحت کننده و دردآور هست که در کنار دومی نشه تحملش کرد....

و نمیشه بگذریم به راحتی

بذارید مورد دوم رو عوض کنم...


علی بهترین سخنگوی عرب...

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ


یادش بخیر...
قدیم ترها که یه عضو ساده ی شبکه اجتماعی خوبمون بودم،نهج البلاغه میخوندم...یه گروهی هم داشتیم،که قول داده بودم به اعضا که روزی یک حکمت براشون بذارم...
اون موقع نه عربیم خوب بود،نه مثل حالا ادعای فهمیدن داشتم،نه خیلی اهل دل بودم که بگم با عشق میرفتم سراغ کتاب..نه...
فقط یه روز به خودم اومدم گفتم ای دل غافل....
اینهمه کتاب از نویسنده های جورواجور میخونی حالا چه درسی چه غیر درسی...
حرف خیلی ها رو میشنوی که راست و دروغشون اصلا مشخص نیست
شیعه ی محترم! یه بار کتاب امام اولینت رو باز کن ببین چی گفته مولا....
حییف از عمر....
خیلی وقته ی پای صحبت های مولا ننشستم
باید بخونمش...حتی اگه خوب نفهمم


وصف نتوان کرد عاشقانه ی حضورت را...

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ق.ظ

سلام مادر جان..
دیشب با ذکر نامت

جان گرفتم...
شما تمام احتیاج من،نماز من،نیاز من...تمام هستی منید....
از هر کسی زنده تر و جاری تر در بطن زندگی ام...
مادر...س امروز،یکشنبه روز زیارت شما و پدرم علی است...
اما اجازه میخواهم تا قدری با اباعبدالله سخن بگویم...
اربابی که خانواده اش اکنون باید کوفه باشند...
درد دارد بدون حسین شدن..درد دارد ازحسین جداشدن...درد دارد در شهری که علی بوده،با نام زین اب خطاب شوی اما.....
ارباب این روزها تمام زندگی ام
گره خورده به زینب و تمام اهلتان...
به علی اوسطتان که روز عاشورا_آن روز هولناک ذبح عظیم_در تب می سوخت تا ولایت برقرار و جاری بماند تا اکنون...
ارباب...این هجمه ی دردهای بی پاسخ....این قعر ظلمت مردمان عصر تو و عصر ما...که هنوز نتوانسته لایق رشد باشد با آفتاب ولایت...چقدر بر پسر مهربانتان سنگین است...
راستی ارباب...
مقتل ها می گویند: الشمر جالس علی صدره....
نکند
من
کاری کنم که بر سینه ی امام زمانه ام
سنگینی کند....

آه...
ای مقتدای ما
می شود
مثل ابالفضلت
بصیر و باوفایمان کنی؟

دور از تو شدن
عین بدبختی است....
خودتان یادمان دادید...
شقی من خالفکم
و سعد من اطاعکم....

اربااب...
ما را دریاب...

*من با تو دلم رفت شهید زینب...س*


تابوت معطر تو را
بر شانه هامان میگذاریم...
سایه ات بر سر ما شهید...
تو در سرزمین شام
برای دفاع از حرم زینب...س
برای لبیک به هل من ذابّ یذبّ عن حرم رسول الله؟ ایا مدافعی هست تا از حرم رسول خدا دفاع کند؟
خون داده ای
تمام هستی را
بودنت در این دنیا و تمام لذت ها را
رها کرده،پر گشوده ای تا یاور امامت باشی...
نمیدانم چه از تو بخواهم
نمیدانم چه بخواهم که کم نباشد....
هر چیز می گویم کم است و قلیل است و گم است در عظمت بخشش این خاندان کرم که تو شدی فدایی شان...
جز حسین...
جز خود حسین
چه کالایی
ارزش هزینه کردن تمام دارایی مان را دارد....
ای فدایی حسین
صورت بر پایین پایت میگذارم
و عاجزانه از تویی که آبرومند به درگاه حجت اللهی درخواست میکنم
لحظه ای از مسیر ولایت
منحرف نباشم...
نکند غرق شوم در زینت های فریبنده ی این دنیا که هیچ عمقی ندارد و ارزش،اگر با یاد شما و در راه شما نباشد...
تو را قسم به علی اکبری که اربا اربا شد،فدای آرمان امامش...و هزینه کرد جوانی اش را برای اسلام،
تمام هستی ناچیزم را
فدای ولایت کنید
تا شاید من روسیاه هم مثل جُون،بتوانم لایق دیدن رضایت در چشمان اربابم باشم....
تا شاید حسین....
در لحظه ی جان کندن
صورت بر صورت من بگذارد...

مستشهدین بین یدیه.....

:(


وقتی که در دانشگاه او را بالای دست ها بردیم و چرخاندیم
گویا نشانش دادیم حالا که او رفته تا کاری حسینی کند
این دانشگاه
سنگر زینبی ماست
اگر پای رفتن نداریم
لااقل با خطبه هایمان
مدافع اسلام محمدی باشیم...


بنت الصغیرة للحسین...

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ
اصلا رقیه(س) نه

 مثلا دختر خودت

یک شب میان کوچه بماند

چه می شود....؟

**

داد از غم سه ساله...س

خیلی سنگینه این روزها
صدقه برای سلامتی امام زمان عج فراموش نشه...

سلام ای هلال محرم...+ادامه مطلب

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ب.ظ

نمیدونم این حسین ع چه خصلتی داره
که هر آدم خوب و بدی مثل من
همین که مغرب میشه و شب اول محرم آغاز میشه
اون حالت غم رو به خودش میگیره....
این چه جوششیه این چه درسیه که همه درگیرش میشن...
این محرمت ارباب چه حالیه که هر کسی سعی میکنه تو این قصه یه سهمی داشته باشه؟
محبت تو چطوریه که خیلی ها بخاطرش میان هیئت و بی منت سینه میزنن و اشک می بارن...

نمیدونم...
نمیدونم چی باید بگم...
امسال دلم میخواد خیلی بیشتر بفهممتون...
میدونم که
اگر از روضه های درس نگیرم و رشد نکنم
دچار خسارت خیلی شدیدی شدم...
ارباب جانم...
دست مان را بگیر...
همان جایی ببر که باید برویم...
منتظر بودن را یادمان بده ارباب...
نکند کوفی بمیریم...
نکند از محبتتان برگردیم
نکند پابند دنیا بشویم...
یا حسین...




در جایی که جنگ باشد هیچ کودکی نمی خندد.
فرق ندارد مال کجا باشد...
زبان دفاعشان گریه ای است بر پهنای صورت.
درد کودکانه ی شان نداشتن امنیت است.
آنها آغوش مادر را می خواهند.
آنها اندکی غذا می خواهند.
تنها احتیاجشان همین است.
 و دوباره تاریخ ورق میخورد..
کشته شدن علی اصغر ها
 در جنگی نا برابر
به بهانه ی قطره ای آب....

یا رب...

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۴ ق.ظ

دلم


بریدن
و رفتن
و نماندن میخواهد...

دلم
انقطاع الیک میخواهد...

پای رفتن میخواهد
آزادی میخواهد
رها شدن به سوی تو را
بریدن از همه و به سوی تو آمدن...
با تو و در تو و برای تو بودن...


دلم..
#انقطاع_الیک میخواهد
که دریافته ام
هیچ چیز
جز خودت
راضیم نمی کند....

پیاده روی اربعین

يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۵ ق.ظ



با همه شیرینی های وصف نشدنی اش

و سختی هاش

بریم یا نه؟؟؟
خانوم ها برن یا نه؟؟؟

لطفا نظراتتون رو درباره این سفر بگید..


اگر با دلیل که خیلی هم عالی..

من هم میگم نظرم رو ان شاء الله...