و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

یه درس ساده

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ب.ظ

اولین بار که میخوام لنز رو از چشمم دربیارم برام سخته
واکنش طبیعی جسمم اینه که پلک بزنه انقدر که اجازه نده دستم رو بذارم روی قرنیه و لنز رو بیارم پایین...
بارها و بارها تلاش میکنم تا این ترس از بین بره و بفهمم که واقعا هیچ خطری چشمم رو تهدید نمیکنه...

قسمت سختش اینه که باید مستقیم رو نگاه کنم و دستم رو بذارم روی قرنیه...یعنی باید ببینم که یک جسم داره وارد چشمم میشه....
چرا دارم اینها رو میگم؟؟

من دیگه حرفی ندارم

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۷ ق.ظ

مناظره ها قراره ضبطی باشه:| 


#آزادی_بیان

#دولت_راستگویان 





باز کن در که گدای شب جمعه آمد....

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ق.ظ

نمیشه شب جمعه باشه و آروم باشی...

نمیشه شب جمعه باشه و دلت نگیره

شهادت حضرت زینب

ماه رجب

دل بی قرار...

چطور اینها رو با مهمون داری کنار هم بذارم....

یا حسین

*

خیلی زیااد محتاج دعاهاتونم....

*

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

دینگ دینگ دینگ...!

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۳۵ ب.ظ

چند روزی از ماه رجب گذشته و وقتشه که مهمون رحمت خدا بشیم...

چقدر دلم تنگ شده بود نماز بخونم و بهش بگم یا من ارجوه لکل خیر...ای کسی که برای هر خیری به تو امید دارم...

یا من یعطی من سَئَلَه ای کسی که اگه ازت بخوان بهش میدی

یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه تحننا منه و رحمه... ای کسی که حتی اگر ات نخوان بخاطر رحمت و مهربونی و دلسوزی هات،چیزی که لازم برای زندگیمون هست بهمون میدی...

خدا...

چقدر دلم تنگ شده بود برای اینکه بشینم،بخونمت... به واژه ها فکر کنم...

بین همین دعاها بشناسمت...

من بنده ی شما بشم تو مولای مهربون و مقتدرم...

چقدر دلم تنگ شده بود بگم دیگه بسه هر چی ندیده ات گرفتم و ازت نترسیدم

حالا میخوام یکم برات بنده بشم،یکم بگم چشم... از قهرت بترسم و به دلسوزی ات دلخوش باشم...

که تو همیشه بهترین خدایی و همیشه بهترین رفیق...

*

ماه رجب که میاد، میتونی یواشکی، بدون اینکه هیچ کسی بفهمه تو چه آدمی بودی، بری تو آغوش خدا، بگی یا ستارالعیوب... من راغبم به سوی تو... و بابکَ مفتوحٌ للراغبین....

میشه برای همیشه آدم بشیم...آدم به معنای خلیفه الله... ظرف زمان برای ما آماده است...ماه رجب میتونه یه شروع پر قدرت باشه... لحظه ها رو دریابیم...

*

خیلی قشنگه بشینیم به مضمون دعاها فکر کنیم... مثل این عبارت: اللهم انی اسئلک صبر الشاکرین لک... خیلی جای فکر دارن این مفهوم ها...

*
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق شد....

بل احیاء عند ربهم یرزقون....

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ق.ظ

اون اول ها که با هم رفیق شدیم
خیلی باهات حرف میزدم
اوج غم هام و اوج شادی هام در ارتباط با تو بود...
اصلا همه ی خوشیم این بود برای دیدنت بیام گلزار شهدا
تو اولین شهید زندگی من بودی....
یادمه بعد اینکه با تو آشنا شدم،مادرم میگفت چی شد؟ تو که از بهشت زهرا خوشت نمیومد؟
اما تو....
تو کاری کردی که سالهای بعد دوستی مون،بی قرار اومدن کنار سنگ قبر تو باشم....
بچه زرنگ مدرسه بودی و معلم 18 ساله....
بچه زرنگ مدرسه شدم و 18 سالگی هم معلم...
فکر میکردم دیگه یادت میره من رو...
اما تو خودت،بارها و بارها تو زندگیم اومدی....
اون روزها که روزهایی سختی بود،تو به عنوان شهیدی که خیلی ها نمیشناسن یهو نشونی از خودت بهم دادی....
نشون های کوچیکی که باعث میشد حس کنم که زنده ای....
زنده ی زنده....
صدام رو میشنوی.... و حتما حرفهام رو گوش میدی....
تو اولین دلاور مجاهدی که روح من به اخلاصت گره خورد برادر....
اگرچه خیلی مرید خوبی نبودم
اگرچه باورت نکرده بودم
اما تو اوج معرفتی....
همیشه یادم بودی مومن خدا....
همیشه حمایتم کردی....
*
امسال اولین سالگردی بود که برات چیزی ننوشتم...
اما خودت بارها ازم خبر گرفتی....
این یعنی تو حواست هست،و شاید منتظر نوشته هام بودی که پیغام محبتت رو به دلم رسوندی....
شاید منتظرم بودی...




شهید مجتبی محمدی دارانی....
این چهارمین سالگرد شهادت شماست که..... البته،نمی شناسمت....



این یک مطلب احساسی است...فقط همین

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۵۶ ب.ظ

تو رو به خاطر محبت مادر
نوحه خون های محترم
روضه ی مادر رو خوب ادا کنید....
ملاک خوب بودنش کشتن مخاطبها از غم نیست....

آ خدا خیرتون بده
نگید تو کوچه چی گذشت
همه ی حرف رو که نباید بگی....

اصلا همین که یک نفر به مادرت بی احترامی بکنه برای مردنت بسه
دیگه نگید این عمق بی حرمتی تا کجا میره...
دیگه نگید که فاطمه
ریحانه ی خدا و دختر رسول
رنگ صورتش عوض میشه
دیگه نگید که ....

از صلابتش بگید...
زهرای علی اون کسی نیست که پهلوی شکسته و نشان سینه بشه ویژگی اش...

بعد از تو علی خانه نشین شد....

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ق.ظ

هیچی نمیتونم بگم....


مولاجان تسلیت....
همین...
:((




دانشگاه مبدا همه ی تحولات است...

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ب.ظ

بعد از تمام شدن متن این جملات رو میگم که این نوشته از حنس نوشته های دفتر خاطراتمه که اولش با ناراحتی شروع میکنم به روایت کردن و آخرش که سبک میشم خداوند لطف میکند و نتیجه ی اخلاقی این مرحله ی زندگی رو بهم آموزش میده...شاید براتون جالب باشه شیوه ی این نوشته...

-----

از شروع امتحانات ترم پیش تا حالا فکر کردم به اینکه گفتن این حرف ها خوبه یا...

هنوزم شک دارم که گفتنش بهتره یا نگفتنش...

*

بهتره که بدون قصه گفتن و مقدمه برم سراغ اصل دیده و شنیده هام...

*

سوغاتی

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ



حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق،شروعی مجدد است

**

مشهد الرضا ، صحن انقلاب ، صبح زود

**

السلام علی علی بن موسی الرضا المرتضی........

ای حرمت ملجا درماندگان...

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ب.ظ

ان شاء الله
فردا عصر
عازم مشهدالرضا هستم...
شما برای ما
و زائر شدن و کسب نور و حاجتهای ما دعا کنید...
بنده هم به یاد همگی هستم...
اگرخدا بخواد...

عاقبت همتون بخیر
زندگی هاتون با برکت
لحظه هاتون شیرین